نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

نگارنامه

اولین خرابکاری من

من دیگه بزرگ شدم و رو آوردم به خرابکاری! چند روز پیش که بابام میوه خریده بود مامانم موزهاشو نذاشته بود توی یخچال که سیاه نشن و اونا گذاشته بود گوشه آشپزخونه کنار میز. موقع ناهار وقتی بابا و مامان داشتن سر میز غذا می خوردن منو گذاشته بودن توی روروئک تا با عروسک آهن ربایی روی یخچال بازی کنم اما من خودم رفته بودم همه جا رو کشف کنم و سرانجام به موزها رسیدم. برای اینکه بهتر ببینم چی هستن هی با روروئک می رفتم روشون و هی می اومدم عقب ببینم حالا چی شدن! آخرش هم نفهمیدم چی هستن و اومدم اینور کنار یخچال. مامان و بابا اصلا متوجه این کشف من نشده بودن تا اینکه شب برامون مهمون سرزده اومد و مامان وقتی می خواست میوه ها رو توی ظرف بچینه سراغ موزها رفت و ...
24 بهمن 1391

تقویم من

مامانم به عنوان هدیه تولد نیم سالگیم برام یه تقویم سال جدید طراحی کرده تا به عنوان گیفت بده به اونایی که دوستم دارن، این طرح اولیه اونه یه خورده ریزه کاری دیگه داره که چند ساعت کار می بره. پ.ن.: مامانم میگه اون دوستایی که دوست دارن این تقویم رو برای دخملشون رایگان درست کنیم پیغام بذارن البته تعداد سفارش ها محدوده و اولویت با اونایی هست که تبادل لینک داریم ٢ تا از عکسای دخملاتونو بفرستین به ایمیل مامانم و توی موضوعش هم بنویسین تقویم برای .... (اسم دخملتون) تا اشتباهی نشه آدرس ایمیل مامانم:  heidari.m.s@gmail.com ...
23 بهمن 1391

جشن تولد نیم سالگی من

از مدت ها پیش مامانم تصمیم گرفته بود قبل از اینکه برگرده سر کار به یه بهانه ای یه جشن برام بگیره تا اینکه ایده جشن تولد نیم سالگیم به ذهنش اومد و از حدود یک ماه قبل شروع کرد به آماده کردن تدارکاتش. چون دلش می خواست همه کارها رو خودش بکنه خیلی وقت کم آورد و چیزایی که تو ذهنش بود رو نتونست کامل پیاده کنه اما باز هم به نظر من عالی بود!!! درست کردن تزئینات چند روز وقت برد و درست کردن لباسم هم همینطور. لباسم خیلی خوشگل شده بود و همه عاشق لباسم شده بودن. تم جشن تولد من برفی بود و قرار بود یه جشن خصوصی و سه نفره باشه که عموم هم خیلی ناگهانی و سرزده به جمع ما اضافه شد و اتفاقا با بستنی اومد! بنابراین بستنی ها هم به میزمون اضافه شد. * ...
17 بهمن 1391

شش ماهگی من

روزی که من ٥ ماهم تموم شد و رفتم توی ٦ ماه عازم تهران شدیم آخه شله زردپزون داشتیم و باید می رفتیم. مامان بابا خیلی نگران بودن که توی مسیر من اذیت می کنم یا نه؟ آخه دفعه قبل که می رفتیم تهران نصف مسیر رو گریه کرده بودم اما این دفع از دم در خونمون تا خود تهران توی صندلی خودم خواب بودم!!! انگار جام خیلی راحت بود. فقط وسط راه یه نیم ساعتی بیدار شدم و کلی بازی کردم و دوباره خوابیدم! اونجا کلی با پسر داییم که ٤ ماه از من بزرگتره بازی کردم. خونه خاله مریم هم رفتیم و محمد امین هم کلی باهام دوست شده بود. البته توی این مسافرت کلا من خیلی خوش اخلاق بودم و به همه روی خوش نشون می دادم جوری که روز شله زردپزون من کلا بغل دیگران ب...
16 بهمن 1391

کتاب من: مجموعه سی.دی های baby einstein

این مجموعه سی.دی رو خاله شاهد بهم هدیه داده تا زود زبان یاد بگیرم و برم پیشش!  فارغ از آرمان هایی که برای این مجموعه در نظر گرفته شده به نظر مامان و بابام بزرگترین حسن اون اینه که گوش من با موسیقی های کلاسیک دنیا آشنا می شه. مامانم بعد از این که من ٣ ماهم تموم شد سی.دی اول اون رو هر روز برام می گذاشت و من یک قسمت کامل از اون سی.دی که تقریبا ٣٠ دقیقه هست رو با دقت و اشتیاق فراوان می دیدم و گاهی بابا و مامان هم با من می نشستن و تماشا می کردن چون برای اونها هم تک تک لحظه های این سی.دی جالب بود. الان که 6 ماهم تموم شده مجموعه دوم رو شروع کردم که از قسمت ٨ به بعد می شه. توی این مجموعه سی.دی سعي شده تا با بهترين روش...
14 بهمن 1391

اولین روز کاری من

٦ ماه گذشت و مامانم برگشت سر کارش. (حتی تصور نوشتن این مطلب هم برای مامانم سخت بود) از یک ماه پیش از سر کار مامانم مدام بهش زنگ می زدن که اگه میشه زودتر بره سرکار ولی اون نتونست قبول کنه و تا آخرین لحظه هم کنار من موند. مامانم از اینکه منو بذاره مهد خیلی می ترسید و خوشبختانه تونست یه پرستار خوب و مطمئن برام پیدا کنه. چهارشنبه هفته گذشته برای اولین بار رفتیم خونشون و من اونجا کلی بازی کردم و پنج شنبه هم مامانم منو ساعت ٩ صبح گذاشت اونجا و رفت دنبال یه سری کار اداری و ساعت یک اومد دنبام. من کلی بازی کرده بودم ولی موقع خوابیدن چون عادت کرده بودم تو بغل مامان بخوابم خیلی اذیت شدم و کلی گریه کردم. وقتی مامانم رو دم در دیدم لبخند زدم و توی بغل م...
14 بهمن 1391

کتاب من: چگونه با کودکم رفتار کنم

نویسنده: استیفن گاربر     مترجم: شاهین خزعلی    ناشر: مروارید            سال نشر: ١٣٨٥         قیمت: ٥٤٠٠٠ ریال      این کتاب یه راهنمای کاربردیه برای حل بیش از هزار مشکل شایع و معمول کودکان که راه حل هاش فقط نظریه نیستن و در عمل تجربه شدن. اون زمانی که من خیلی گریه می کردم مامانم تونست با استفاده از راهکارهای این کتاب خیلی راحت تر با این مشکل کنار بیاد. این کتاب مشکلات بچه های بزرگ تر رو هم حل می کنه. ...
9 بهمن 1391

اولین کش موی من!

مامانم همیشه عاشق این بود که موهای منو شونه بزنه و گل سر بزنه، بابام هم عاشق این بود که موهای بلندم رو ببنده! اما فعلا که هر دوشون ناکام موندن آخه من هنوز مو ندارم. چند وقت پیش که دختر داییم (آجی پریسا) اومده بود خونمون تا با من بازی کنه نقشه کشید که موهای منو ببنده و مامانم هم از این پیشنهاد خوشحال شد و رفت اون بسته چهل گیسی رو که قبل از به دنیا اومدن من خریده بود آورد و به زور و زحمت و بعد از حدود ١٠ دقیقه تلاش دو نفره تونستن یه تکه از موهای منو ببندن! (١٣٩١/١٠/٢٤  ٥ ماه و ٩ روزگی) توی اون دایره قرمزه مشخصه! ...
8 بهمن 1391

غذاهایی که من می خورم

از زمانی که شروع به خوردن غذای کمکی کردم  برنامه غذاییم هفته به هفته متنوع تر می شه و فعلا این غذاها رو می خورم: ١. فرنی (بدون شیر): عاشقشم  ٢. بیسکوئیت (گاهی وقتا): عاشقشم ٣. موز له شده (گاهی وقتا): عاشقشم ٤. سووووووووووووووپ: عاشقشم بیشتر از همه چی! کلا من عاشق هر نوع خوردنی آدم بزرگا هستم!  ...
7 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد